۱۳۸۸ مهر ۷, سه‌شنبه

سفر به سوئد








اخیرا سفری به این کشور زیبا و آزاد جهان متمدن استکباری و امپریالیستی داشتم. با اینکه این پنجمین سفرم در طی‌ ده سال گذشته به این کشور بود اما هنوز پر جاذبه مي نمود.و حالا يافته هايم از اين سفر:

یکم: گرمایش زمین
باعث شده تا آفتاب بیشتری داشته باشند اما اشتباه نکنید خیلی‌ خوشحال نیستند چون هیچ ورزشی برای وایکینگ‌ها جای اسکی را نمی گیرد.

دوم: سوسیالیسم و کاپیتالیسم
سوئد ترکیبی‌ از این دو تاست، شوراهای متعدد و نیرومند و شرکتهای خصوصی قوی و با سرمایه ی فراوان.محدودیت های اجتماعی (در این کشور چیزی به نام خیابان قرمز وجود ندارد، منظورم همان زبانم لال هايی است که مثلا در هلند فراوان است.اما خودمانيم باید دیدنی باشد‌ها البته فقط دیدنی.... ؟) در کنار آزادی های فراوان فردی و اجتماعی. در اینجا آنچه که کم است تعداد فقرا و همچنین ثروتمندان با سرمايه نجومى است.عدالت گستران در آینده کار زیادی با کشورهای اسکاندیناوی نخواهند داشت و این نقطه از سرزمینهای تحت تصرف دشمن استکباری وضع خوبی‌ به لحاظ عدالت اجتماعی دارد الحمدلله.جامعه در این کشور نیرومند است.مثال: در یک مورد وبلاگ نویس‌ها با افشای تخلف مالی‌ (که از نظر ما بسیار جزئی هم هست) از وزیر شدن خانمی که توسط حزب پیروز در انتخابات به مجلس معرفی‌ شده بود جلوگیری کردند.

سوم: معدن کاری و حفاری
همیشه برایم جای سٔوال بود که چرا بزرگ ترین شرکت های حفاری جهان و آلفرد نوبل سوئدی هستند.در این سفر وقتی‌ به بازدید معدن زیر زمینی هزار و‌ پانصد ساله ي ‌Falun رفتیم که ثبت جهانی‌ هم شده و برايم توضيح دادند كه با چه مشقتي در ان زمان مس را حفاري كرده و از اعماق زمين بيرون مي اورده اند متوجه شدم که نیاز به انفجار سنگ ضرورتی بوده که فکر آلفرد نوبل را به خود مشغول کرده تا اینکه او را به کشف یکی از سودمندترین یافته‌های بشر می کشاند. پادشاهان زیادی در عهد قديم از اين معدن زيرزميني دیدن کرده‌اند، تازه اين را هم فهمیدم كه کار پادشاهان فقط تماشای سر سره رفتن خانمها در استخر نبوده ولی چه حالی‌ می کردند این پادشاهون ها ...

چهارم: کشوری تاریخی
وقتی‌ صحبت از تاریخی بودن کشوری به میان می‌‌آید ما انتظار توجه جهانی‌ را داریم که بابا ما را ببینید که چه بودیم و‌ چه کرده ایم اما جهان امروز، جهان سند و مدرک و اصرار و پیگیری است و لازم است ملت‌ها در میان درگیری با استکبار جهانی و حضور در مدیریت جهان وقت برای این کارها هم بگذارند.شنیدم که سوئد ۱۴ اثر ثبت شده ی جهانی‌ دارد و آن‌ را با ۹ اثر ثبت شده ی خودمان مقایسه کردم و دیدم که ما سرمان خیلی‌ شلوغ هلو (وزیر بهداشت قبلی) و هلوکاست است.

پنجم: تلفات جاده ای
ایران با هفتاد میلیون جمعیت، حدود بیست و سه هزار نفر در سال، عمان با دو و نیم میلیون نفرجمعيت حدود هشتصد نفر و سوئد با ۹ میلیون نفر حدود چهار صد نفر را در جاده‌ها تلف می کنند. سوئدی ها می گفتند زیاد است و باید کم کنیم، من هم به نمایندگی از ایران و عمان حرفشان را تائید می کردم البته....

ششم: قدرت دمکراسی
هر وقت می گوييم دمکراسی باعث رشد فرد و جامعه می شود هستند دوستانی که می گویند ایرانی را اگر آزادی زاید آید یکدیگر خورند. پس همان دیکتاتوری ما را به. وایکینگ‌ها کار اصلی‌‌شان دزدی و راهزنی دریایی بوده و سوئد تا اوایل قرن بیستم در فقر غوطه ور. اما نمی دانم این دمکراسی است که اکنون آنها را اینقدر ثروتمند کرده یا شاید یواشکی نفت دارند و می فروشند و صدایش را هم در نمی آورند؛ استکبار جهانی‌ را چه دیدی لابد کاسه‌ای زیر نیم کاسه است...

هفتم: چین یا هند؟
شاید عجیب باشد ولی‌ در سوئد احساس کردم که آینده از آن‌ هند است نه چین. چینی ها با آن مراسم افتتاحیه ی شگفت انگیزی که در المپیک به رخ دنیا کشیدند در واقع به نوعی قدرت نمایی کردند که ما هستیم و قدرتمندانه هم هستیم اما به نظرم انتخاباتی که هند برگزار کرد و احزاب بازنده، پیروزی حزب برنده را تبریک هم گفتند (عین انتخابات ما) تا خود را برای یک دوره نقد آماده کنند ماندگار تر و اثر بخش تر از آن مراسم افتتاحیه ی با شکوه بود.من هرگز صحنه ی هزاران طبل زن را فراموش نخواهم کرد که در نظمی آهنین قدرت سازماندهی انسان و عظمت توده‌ها را نشان می دادند ولی‌ آنچه که باعث رشد و شکوفایی آدمها و جامعه می شود همیشه و فقط نظم آهنین نیست. این دمکراسی آیا پدیده‌ای تزیینی است یا ضروری؟ سوئدی ها با دمکراسی فعال و عمیق خود ارزش فرد و جامعه ی قدرتمند را به رخ می کشند و امروز هم مطمئن هستند که در آینده وضع بهتری نسبت به امروزشان خواهند داشت چون دمکراسی شان نیم بند نیست مثل بعضی از کشورها،.... بعله

هشتم: خانواده
در غرب فساد بیداد می کند، روابط نامشروع فراوان است، آنها دائم در حال فسق و فجورند،... از این دست هشدارها فراوان شنیده ایم از آنها که همیشه بیشتر از خود ما نگران اخلاق ما بوده‌اند. ولی‌ بارها می دیدم که این سوئدی ها ی بی‌ ادب که ظاهرا زن و شوهر هم بودند هر وقت دلشان برای هم تنگ می شد از راه رفتن در پیاده رو یا پارک یا... بازایستاده دست در گردن هم می‌‌انداختند و زبانم لال، رویم به دیوار چنان همدیگر را می بوسیدند که انگار خیلی‌ همدیگر را دوست دارند. آخه بابا اگر هم همدیگر را دوست دارید باید یه خورده حیا هم داشته باشید مثل ما زن و مردهای ایرانی که فقط در خانه ی خودمان از این کارها می‌کنیم. راست می گم به خدا.کسی‌ نمی بیند ولی واقعاً همدیگر را می بوسیم.عشق‌های ما هم مثل شعر‌های ماست خواننده دهنش صاف می شود تا بفهمد که منظور چیست. اصلا هر چی‌ سربسته تر بهتر و غنی تر ولی‌ آیا غنی هست عشق‌های ما در خانه ؟ هی‌ می گویند به هم بگویید "دوستت دارم عزیزم" بابا اصلا با این اوضاع مالی‌ مگر می شود به این چیزها فکر کرد؟ کدوم عشق با این بحرون که دنیا را گرفته. بذار بعد از بحرون حسابی می بوسمت...

نهم: مالیات
در کشور عزیزتر از جان ما ایران، هر چه کم تر مالیات بدهی زرنگ تری. اما مالیات های کمرشکن سوئد یعنی رفاه در آینده، تحصیل، درمان، خیابان های تمیز، بیمه ی بیکاری و... و اگر کسی‌ از پرداخت آن سرباز زند کار زشتی کرده است. کار زشت هم تعریف دارد برای خودش، مثلاً در ایران خودمان اگر در خیابان تكه نان افتاده بر زمین را لگد كني زشت است و نیازی ندارد که کسی‌ تو را ببیند تا آن‌ را برداری و به گوشه‌ای بگذاری چون این باور ماست. مالیات دادن در سوئد حكم همان باور در مورد برکت خدای بر زمین افتاده در ايران را دارد ؛ ماليات را باید پرداخت کرد و شانه‌ خالی‌ کردن از ان در نظر خود شخص کار زشتی است. دیوانه اند این وایکینگ‌ها...

دهم: دو ماراتن در استکهلم
از اقبال خوب ما، در زمان حضورمان در پایتخت سوئد، دو ماراتنی برقرار بود و از آن‌ فیلم هم گرفتم. در حین فیلمبرداری یاد موبایل های فیلمبردار تظاهرات‌های "رای من کجاست" افتادم و لحظه‌ای بغض آلود شدم اما آن‌ فیلمبرداری ها کجا و این کجا...

یازدهم: روس‌ها و سوئد ی ها
در روایات آورده‌اند که روس‌های عزیز تر از جان بعضی‌ها، بسیار قصد داشته اند که سوئد را هم مثل آذربایجان ما به رسم دوستی‌ میان ملت ها اشغال کنند.اگر در این کار موفّق شده بودند حالا به جای وولوو، اسکانیا،ِ اطلس کوپکو و... حتما تعدادی ماشین آلات فوق مدرن به نام وولوو اوف،اسکانیا اوف و....داشتیم حالا هی‌ بگویید مرگ بر...

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

در رستوران












اینها عکس‌هایی‌ از اجرای نمایش" در رستوران" است که در شبهای ۲۹ بهمن، ۰۱ اسفند و ۰۸ اسفند (۱۸،۱۹،۲۶ فوريه.۲۰۰۹) در حیاط منزل آقای عباس صانعی در شهر مسقط ، پس از یک سال تمرین به روی صحنه رفت.
در حدود ۴۰ جلسه تمرین کار آماده شد.نویسنده: موریس باریه ، کارگردان: ناصر مردانی، بازیگران: عباس صانعی و ناصر مردانی و دستیار کارگردان: حسین گوهر زاد.زهرا حق نجات ، نيلوفر دولت ابادي و ايرج توفيقى نيز هر كدام وظايفى مانند نور، صدا، گریم ، مديريت محل اجرا و روابط عمومى را عهده دار بودند.
هر شب حدود ۲۰ نفر تماشاگر داشتیم که از ایرانیان مقیم شهر مسقط بودند.
کار دارای بروشور هم بود که پیوست است.تماشاگران از ۳ هفته قبل از شروع اجرا شب آمدن خود را انتخاب میکردند و مسول روابط عمومى را در جریان میگذاشتند.
هر شب پس از اجرا، برنامهٔ نقد و بررسی نیز داشتیم که محل بحث و گفتگوی ما با تماشاگرانمان بود.
دکور، نور، لوازم صحنه، گریم و موسیقی و هر آنچه یک تئاتر نیاز دارد را با توجه به توانايی و امکانات موجود فراهم کرده بودیم.
حتى پیش از شروع اجرا که راس ساعت ۲۱ هر شب آغاز میشد، توسط خانم نیلوفر دولت ابادی همسر آقای صانعی (صاحب خانه) توضیحاتی‌ برای تماشاگران داده میشد و پس از چند درخواست و خوش امد گويئ اجرا آغاز میشد.
بیشتر تماشاگران در یک چیز نظر مشترک داشتند و آن غیر قابل انتظار بودن کیفیت کلی‌ کار بود که گروه اجرا از این بابت بسیار به خود میبالیدند.
توجه کامل و دقیق تماشاگران را از سکوت و همراهیشان در حین اجرا بخوبی میشد تشخیص داد.
نقدهای تماشاگران گاه بس دقیق و موشکافانه بود.
شب اول کار به لحاظ توجه به موضوع نقد و بررسی بهترین بود و عمدهٔ مخاطبین تا آخر جلسه موضوعات را با دقت دنبال میکردند.
شب دوم به لحاظ قدرت اجرا و نظرات گاه متضاد تماشاگران و شب سوم بخاطر تاثیر پذیری کامل تا آخر اجرا که از واکنش تماشاگران در پایان اجرا مشخص بود به نوعی از هم قابل تمیز بودند.
من خود از نظر یک منتقد که به کار نگاه می‌کنم نکات زیر را میبینم:
"روح و عمق نوشته در کارگردانی حفظ شده و اصل موضوع که حکایت از درگیریهای درونی‌ و برونی آدمهای نمایش دارد در کلیت کار دیده میشود.
موسیقی با ایجاد فضای اضطراب آمیخته با فانتزی در خدمت کاراست.طراحی‌ صحنه ساده ولی‌ موثر است اما با لوازم صحنه در هماهنگی کامل نیست.زوایای در‌ها و پنجره با آان ظرف‌ها و غذاهای کاغذ پیچ شده که ابتکار جالبی بود در یک مسیر نيستنند. همینطور میز وسط که آن هم میتوانست با اضافه کردن چیزی شبیه کاغذ‌های دور ظرف‌ها و غذا‌ها حالت غیر واقعی‌ به خود بگیرد تا کار یکدست تر شود.
بازی عباس صانعی نقش مشتری را در این کار آدمی‌ با دو روی کاملا متفاوت نشان میدهد.
درگیری مشتری با خود و دیگران.او با هردوی آنها درگیر است و سر ناسازگاری دارد مخصوصا با خودش، اما با هیچیک کاملا صادق نیست و دایما در حال نشان دادن اوضاع به گونه‌ای است که واقعیت ندارد، به یک عبارت دروغ میگوید، هم به خود و هم به دیگران.
با این شکل بازی، عباس صانعی قسمت بیرونی این آدم را بخوبی باز می‌کند اما در قسمتهای درونی‌ حس درگیری با خود را کمتر القا می‌کند. او بازی نرم و راحتی‌ را به نمایش میگذارد که در تقابل با بازی کاملا برونگرایانهٔ ناصر مردانی آهنگ معتدلی به کلّ کار میبخشد.
ناصر مردانی کاملا نقش را به بیرون میریزد و صریح تحویل تماشاگر میدهد.کنش و واکنش‌های نمایشی در هر دو بازیها دیده میشود و پس از چند دقیقه نگاه کردن به کار فراموش می‌کنید که آنها در حال بازی هستند !
حرکات بدنی ناصر مردانی نیاز به کنترل بیشتر دارد که یک علت آن شاید نبود چشم کارگردان در بیرون صحنه است.
نمایشنامه از موضوعی کاملا آشنا برای مخاطب ایرانی‌ خود برخوردار است.آدمی‌ که در بیان واقعی‌ احساسش نسبت به اتفاقات اطراف در حضور دیگران کاملا مردد است و توان به زبان آوردن محکم آن را ندارد و آدم دیگری که متوجه این خصوصیت در اولی‌ شده و شروع به بازی با او می‌کند و از این بازی دردناک و در عین حال خنده دار لذت میبرد.پیشخدمت اما در لحظه ی در میابد که این اوست که از نظر مشتری نمی‌تواند به جهان اعلام کند که آدم بسیار با محبتی است ! و مشتری سعی‌ دارد با انجام این وظیفه به نوعی پیشخدمت را تشویق به شناخت قدرت ذاتی خود کند تا از این راه گریزگاهی برای خود نیز دست و پا کرده باشد ! اما دیگر دیر شده است و پیشخدمت بازی را عوض می‌کند و با تحقیر مشتری سعی‌ در تحریک و برای دست زدن به عمل میشود که البته فرجامی جز فاجعه به دنبال ندارد.
محل اجرا بخوبی با فضای کار جور در می‌‌آید و حالتی رمز آلود به آن میدهد که البته کمی فضای طنز آلود کار را تحت تاثیر قرار میدهد.محل نشستن تماشاگران از نظر تعداد مناسب است اما از نظر دید مشکل دارد.
حرکتها و میزانسن در خدمت مفهوم اصلی‌ متن قرار دارد و جنبه‌های تصویری کار قابل قبول از آب درامده.تعظیم‌های پی‌ در پی‌ پیشخدمت و حرکتهایی که مشتری و پیشخدمت در اوایل کار دارند و در هنگام صحبت کمتر با هم رودررو میشوند، بیانگر عدم درک و تفاهم این دو نفر است که در اواخر با حرکتهای رو به هم و آمیخته با خشونت پیشخدمت، نشان از بروز فاجعه دارد.با هر تابلویی که با حرکتها در ذهن تماشاگر ایجاد میشود سعی‌ شده که مفهوم مورد نظر در پس آن نیز، القا شود که از جنبه‌های قوی کار اجرا شده توسط این گروه می‌باشد."
اما امیدوارم این آخرین کار از این نوع نباشد و با همراهی دیگر هموطنان تداوم یابد.
از همه ی شما بخاطر سهمی که در بوجود آمدن این اتفاق فرهنگی داشتید سپاسگزارم و یاد آوری می‌کنم که تئاتر بدون تماشاگر یعنی هیچ و با شما یعنی همه چیز. ناصر مردانی

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

در تلاشم که کرگدن نشوم !

در تلاشم که کرگدن نشوم !

شهری که به همراه همسر و فرزندم در آن زندگی‌ می‌کنیم، مثل شهرهای دیگر دنیاست.
خیلی‌ چیزها دارد، البته بعضی‌ چیزها را هم ندارد.
آنچه که فراوان دارد آرامش است !
اما قابل توجه ‌ترین امتياز اينجا، امکانی است که برای آدمی‌ مثل من ایجاد کرده تا با دیگرانی از ملیت های مختلف آشنا بشوم.
برای من توجه به آدمها از لذت‌های ابدی است و اینکه آنها در موقیعت های مختلف چه می کنند و چه در سر دارند.
اینجا مسقط است، پایتخت کشور عمان.
شايد يكى ازآرام ترين شهرهاى دنيا !
یکی از دل مشغولی‌های خانواده‌ها در اینجا شرکت در جشن تولد بچه‌های خود و دوستان بچه‌هایشان است !
ایرانی‌ها را می گویم که تازگی‌ها کم هم نیستند در این کشور عربی‌ نه چندان دور از کشور خودمان ایران.
این جشن های تولد اغلب در جاهايی مثل رستوران‌های مکدونالدز برگزار می شود.
جشن حدود دو ساعت طول می کشد و در این مدت بچه ها از خیلی‌ از بازی های تکی و جمعی لذت می برند و البته از خوردن غذاهای مک! هم حال می کنند که نمی دانم این آخری چه دارد که سخت مورد علاقه ی کوچولو‌ها و البته بزرگ‌ها هم هست.حالا هر چی‌ هم بگن که بابا زیادیش ضرر داره، ولی‌ کو تا حالا بشه زیاد ! این هفت،هشت،ده، پانزده، بیست، صد،...تا سیب زمینی‌ سرخ کرده که آی خوشمزه هم است این لامسب سوغات ینگه دنیا !
بچه‌های شرکت کننده در این جشن، چیزی شبیه به مسابقه هم دارند که با هدایت یک داور یا برگزار کننده انجام می شود.
اسم یکی از این مسابقه‌ها را گذاشته اند صندلی‌ با موسیقی !.بازى يا مسابقه اى كه كم و بيش در ايران هم بين بچه‌ها رواج دارد.
چند صندلی‌ به تعداد یکی‌ کمتر از تعداد بچه‌های شرکت کننده که در دو ردیف پشت به پشت هم چیده می شوند و بچه هائی که دور آنها آماده ایستاده ا‌ند وهمه منتظر آغاز پخش موسیقی. وقتی‌ موسیقی شروع شد باید آنقدر دور این صندلیها بچرخند تا داور صدای موسیقی را به طور ناگهانی قطع کند و حالا باید هر کس روی نزدیکترین صندلی‌ بنشیند و آن یک نفری که بی‌ صندلی‌ مانده از دور مسابقه خارج می شود تا داور یک صندلی دیگر هم کم کند و دوباره آغاز موسیقی با صدای بلند و تشویق پدرها و مادرهای حاضر که در لابلای صحبت با همدیگر نیم نگاهی‌ هم به دلبندشان دارند که مبادا صندلی‌ گیرش نیامده باشد !
در یکی‌ از همین جشن تولدها بود که دیدم پسرک کوچولوی سه ساله‌ای در همون دورهای اول یا دوم وقتی‌ موسیقی قطع شد، صندلی خالی‌ گیرش نیامد و باید از دور خارج می شد. ولی او نرفت بیرون و بچه‌های دیگر هم که کمی بزرگتر بودند بر او سخت نگرفتند چون می دانستند که شانس زیادی ندارد و تازه اگر هم صندلی‌ خالی‌ گیرش بیاید، می شود با توسل به زور او را از دور خارج کرد! اون کوچکتر از اون بود که بتونه از قانون مسابقه سر در بیاره !
گاهی‌ در مورد اینکه کی زودتر روی صندلی خالی‌ نشسته، بکش بکش مفصلی بین بچه‌ها پیش می‌آمد که حرف آخر را داور باید می زد. اما بعضی وقتها او هم حریف نبود و کار به جاهای باریک می‌کشید که عاقبت با ناراحتی‌ یکی‌ از بچه‌ها موضوع خاتمه پیدا میکرد و او بود که باید به کناری می رفت !.
آن پسرک کوچولوى قصه ى ما !، اما همچنان امیدوار، در هر قطع موسیقی به دنبال صندلی خالی‌ می گشت و کمتر هم می يافت و اگر هم پیدا می کرد حریف چابکی بچه‌های بزرگتر نبود تا کنارش نزنند.
در این میان دخترک حدود شش ساله اى هم که بعد فهمیدم اصليت آفریقای جنوبی دارد در این مسابقه شرکت داشت و تا دو سه دور مانده به آخر هم خیلی‌ تر و فرز صندلی‌ خالی‌ برای خودش پیدا می کرد و هنوز امید داشت که برنده ی مسابقه باشد، اما در یکی‌ از دور ها تا خواست بعد از قطع موسیقی‌ روی صندلی خالی‌ که نزدیکش بود بنشیند با آن کوچولوی سمج و با مزه مواجه شد و وقتی‌ دید او هم دارد سعی می کند که روی همان صندلی‌ بنشیند، نگاهی‌ به پسرک انداخت ، مسابقه را رها کرد و بی‌هیچ اعتراضی به جمع تماشاگران مسابقه پیوست و آثاری از ناراحتی هم من نتوانستم در چهره اش پیدا کنم. مسابقه تمام شد و یکی‌ از بچه‌ها برنده شد که کلی‌ هم مورد تشویق قرار گرفت و جایزه‌ای هم ربود !. آن پسرک کوچولوى قصه ى ما هم به همه ی ابراز احساسات حاضرین برای برنده ی مسابقه !، با لبخند جواب می داد و دور و بر برنده می‌‌پلکید !
دخترک مو بور قصه ى ما ، از همون جائی که نشسته بود، نگاهی‌ به مادرش انداخت و مادرش هم با لبخندی شاید بهش گفت تو تلاشت را کردی عزیزم!.اما دخترک همچنان با وقار جلوه میکرد و انگار نه انگار که زود تر از اون چیزی که شایسته‌اش بود از دور مسابقه خارج شده!
‌ مادر دخترک توی راه برگشت به خانه، آیا به دخترش نگفت که تو باید از حق خودت دفاع میکردی و میتونستی به داور مسابقه بگی‌ که اون پسرک پیشتر از اين، چندین بار باید از دور خارج میشد ؟
اما چیزی که شکی بهش ندارم اینه که به این دخترک زیبا دائم گفته نشده که در مسابقه ی زندگی‌ یا باید اول بشی‌ یا بمیری !
این قدرت مدارای دخترک مرا به یاد دوران کودکی خودم انداخت که البته هرگز توان او را نداشتم!. امروز هم که نگاه می‌کنم، می‌بینم ندارم و در اطرافیانم هم آنچنان به وفور یافت نمی‌شود!
بخور، نخوری می‌‌خورنت؛ بزن، نزنی می زننت،.....اینها آموزه‌های ماست !
رانندگی ما در خیابانهای وطن عزیزمان ایران هم از همین قانون پیروی می کند؛ در تقاطع هائی که چراغ به اصطلاح چشمک زن ! دارد و مملو از ماشین هم هست، باید سر ماشینت را در فضای کوچک بوجود آمده بتپانی تا راه پیدا کنی، چون اگر نتپانی.......
وقتی‌ که به هر دلیل به قدرت سیاسی هم می رسیم قاعده ی بازی همان است.این امارهای ضد و نقیض که از بیکاری، تورم، رشد اقتصادی و... ارائه میشود هم شاید ریشه در همان آموزه‌ها دارد.انگار آمار هم تپاندنی است چون اگر نتپانی.......
این رفتار در خیلی‌ جاهای دنیا بوده و هست.حتی بعضی می گویند اساس روابط سیاسی بین کشور‌ها در جهان همین است! باید خود را تحمیل کنی !،سیاست تهاجمی !،بهترین دفاع حمله است !،امتیاز بگیر بعد مذاکره کن !و....
گرایش هائی از اين دست در هر جامعه اي ديده می شود و البته رد کردن آنها خیلی‌ آسان نیست و گاه بسیار به مذاق مردمان خوش هم می آید و صد البته در رقابتهای انتخاباتی رای آور هم هست!
سیاستمدارانی که از حرفهایشان بوی تهاجم به قدرت‌های بزرگ میاید، گاهی‌ محبوبیتشان مرز‌ها را نیز در می‌‌نوردد.
چه نکته‌ای در این روحیه ی تهاجمی نهفته است که ما را ترغیب میکند بسوی آن کشیده شویم ؟
به روش‌های تربیتی کودکان در فرهنگ‌های گوناگون هم که نگاه کنیم همین وضعیت را می بینیم؛ تشویق به جدال و نبرد برای گرفتن حق !
نذار اسباب بازیت را ازت بگیره، اگر چیزی می خوای خودت برو و به زور هم که شده بگیر، بزنش تا حساب کار دستش بیاد، بخورش !....
نمره ات چند شد ؟، چرا بیست نشدی ؟، باید قبول بشی، تو باید مهندس بشی‌، باید دکتر بشی......
بچه ی همسایهٔ را دیدی کنکور قبول شد، تو چی‌ ؟ تو هیچی‌ نمیشی.....
خلاصه: "یا اول شو یا بمیر !"
وقتی ما فرزندان یا مخاطبان مان را با چنین عباراتی خطاب قرار میدهیم، این کلمات حد اقل یک چیز را هدف قرار میدهند:
"آرامش روحی‌ و روانی‌ فرد يا جامعه"
أرامش روحي و رواني کودکان، تحت فشار دائم برای بهترین بودن، بالاترین بودن، اول بودن و ... برهم خورده و أسيب مي بيند. چرا که برای اول شدن یا نمایش اول شدن بی‌ وقفه در حال مبارزه و درگیری ا‌ند و ما هم نقش تماشاگران مبارزات خونین گلادیاتورها را بازی می‌کنیم که کاری جز تشویق یا سرکوفت نداریم!
این است که رفتار آن دخترک برای من عجیب بود.آرامش او مورد تهاجم قرار نگرفته بود تا به محض مواجه شدن با آن پسر بچه ی خرد سال قرار از کف بدهد، زمین و زمان را به هم بدوزد که این بچه باید بره بیرون نه من.....ولی او این کار را نکرد.به کناری رفت و هنوز لبخند می‌‌زد و خوشحال بود !
در جامعه هم آن سیاستمداری که مخاطبینش را دائم تهيیج می کند تا تهاجم کنند و حق خویش بستانند و هیچ راهی‌ را غیر از این نمی داند و نمی شناسد، گفتگو را به تمسخر میگیرد، تعامل و مدارا را تسلیم و ذلت می داند و تنها راه رستگاری جامعه را جدال و نبرد می داند، باز هم آرامش روحی‌ و روانی‌ مخاطبینش را هدف قرار می دهد.
برخى اعتقاد دارند كه مردمان رفتار حكومتگران شان را باز توليد مى كنند !.
شاید باورش سخت باشد، اما در طول چهار سالی‌ که در مسقط هستم، هرگز ندیدم دو نفر آدم بخاطر تصادف ماشین هایشان با هم گلاویز شوند !.
در روند به هم خوردن آرامش روانی‌ افراد، شور، شوق و هيجان ایجاد شده و انرژی‌های نهفته آزاد می گردد.
یکی از بسترهای مناسب برای ايجاد این شور و شوق و هيجان مى تواند سخنرانی هايى با موضوعات عام و پر شور و حال براى عامه ى مردم باشد که آنها را در یک جمع هیجانی و طوفانی غرق می کند و با افزایش هیجان، قدرت تحلیل را از آنها می گیرد تا در نهایت، شنوندگان سر تا پا عاشق سخنران شان شوند.عاشق کسی‌ که احسا سات نهفته ی ایشان را آزاد کند و آنها را از بند عقل دست و پا گير برهاند !
"اوژن یونسکو" نمایشنامه نویس فرانسوی اواسط قرن بیستم نمایشنامه ی بیاد ماندنی نوشته است به نام "کرگدن" که روایت عقل زدایی جمعی‌ آدم هاست و تمایل ذاتی که در انسان ها برای حل مسايل از طریق خشونت محض وجود دارد.
در صحنه ی پایانی نمایش، هنگامی که دیگر تمام اهالی شهر غیر از "برانژه" و معشوقه‌اش "دیزی" کرگدن شده‌اند، بحث طولانی و مفصلی بین آنها بر سر ماندن یا رفتن در می‌گیرد اما "دیزی" نیز به تدریج در مقابل دیدگان "برانژه" صدایش، آرام آرام کلفت می‌‌شود، پا بر زمین می کوبد، دستهایش را مشت می کند و بر پنجه ی پا راه می رود. او کرگدن می‌‌شود و در نهایت بی‌ اعتنا به التماس‌های "برانژه" برای مقاومت کردن و ماندن، به جمع کرگدن هائی که آنها را در محاصره ی خود در آورده ا‌ند ملحق می شود و "برانژه" را تنها میگذارد.
نویسنده ى نمایشنامه در جایی انگیزه ی نوشتن این نمایشنامه را از حالتی که در اثر حضور کنجکاوانه در یکی از سخنرانی های "هیتلر" به او دست داده بود می داند.
او خود را در آن مراسم سخنرانی با شکوه، مانند قطره‌ای از امواج خروشان دریای انسان های هیجان زده تعریف می کند. او توان تحلیل و منطق‌اش را در میان فشار روانی‌ سنگین جمعیت و غريو هولناك فرياد هاي شان، از دست داده و لحظه‌ای خود را عاشق هیتلر یافته است !.
این حالت بعد از آن سخنرانی، وحشت غریبی در او ایجاد می کند که البته منجر به نوشتن شاهکارش یعنی "کرگدن" می‌‌شود.
من خود این نمایشنامه را سالها پیش در دوران طولانی دانشجویی‌ام ! در شیراز، به صحنه برده‌ام و آنهایی که آن کار را دیده ا‌ند، هنوز به یادش دارند.اما درسی که آن دخترک سفید پوست آفریقایی با آن حرکت توام با آرامش به من داد کمتر از تجربه ی خاطره انگیز اجراى شاهکار "اوژن یونسکو" نبود.
در تلاشم که کرگدن نشوم !.لطفا برایم آرزوی موفقیت کنید !
ناصر مردانی
مسقط
خرداد ۱۳۸۸