۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

نامه هایی از مسقط - من نوک بلند ترین برج جهان را با دستهام لمس کردم!


"وقتی هلیکوپتر آرام آرام بلند می شد توی دلم می گفتم بابا مگه می شه؟ آخه یه همچین چیزی خیلی خطر داره اما خوب کلی پول بالاش داده بودم تا خودم و زن و بچه ام چنین توفیقی نصیبمان شد. هوا یه کم غبار گرفته بود و طبقه های برج یکی بعد از دیگری تند تند پایین می رفتند و خیابانها و بزرگراههای بیشتری از شهر معلوم می شدند ما باید ۱۶۰ طبقه را بالا می رفتیم ....."
تا اینجاش بد نیست ولی آخه بقیه اش را چطور ادامه بدم همه داشتن حسابی گوش می کردن و بعضی ها هم یه کم دهانشون باز شده بود و بعضی هم یواش یواش اخم ناشی از باور نکردن ماجرا توی صورتشون داشت پیدا می شد، یکیشون گفت: "یعنی تو واقعا این همه پول دادی؟" من هم گفتم :" آره خب می ارزه برای یه همچین تجربه بی نظیری"
و بعد داستان را ادامه دادم:
"وقتی هلیکوپتر اینقدرارتفاع گرفت که دیگه از برج هم بالاتر رفته بود من و همسر و پسرم و چند نفر دیگری که کمربندهامون را محکم بسته بودیم دل توی دلمون نبود که دیگه داره وقتش می شه!
حالا دیگه همه ی شهر زیر پای ما بود و همین طور خلیج نیلگون فارس (تشویق حضار به خاطر فشار کامل بر "فارس") که آدم تازه می فهمه چقدر بزرگه!هلیکوپتر داشت دور نوک میله ای برج دور می زد که جای مناسب را پیدا کنه و وقتی درست در بالای نوک آن قرار گرفت آهسته آهسته پایین آمد و در همان حال دریچه ی زیر پای ما هم باز شد خلبان دایم می گفت کمربندها را باز نکنید، خم نشید و تکیه بدید اما باد می زد توی صورتمون و ما مجبور بودیم فقط تکیه بدیم و زیر چشمی هم به دریچه ی زیر پامون و نوک میله ی بلندترین برج جهان که دیگه داشت واردهلیکوپتر می شد نگاه کنیم بعد از چند لحظه میله حسابی بالا آمد و ما به همدیگه نگاه می کردیم راهنمای داخل کابین هلیکوپتر آرام دستش را جلو برد و به ما نشان داد که چطور باید نوک میله مرتفع ترین برج جهان را در ارتفاع 828 متری لمس کنیم"
به اینجای داستان که رسیدم نفس ها حبس شده بود و همه منتظر بودند ببینند که چطور برج را لمس کردیم یک دستی یا دو دستی ؟ با کف دست یا با انگشتها که من براشون این صحنه را باز سازی کردم!"ببینید اینطوری!"
یکی گفت:"آخه که چی؟"
گفتم: "خب آنجا یه دفتر بود که اسم ما را توش می نوشتند و ازمون در حین لمس کردن میله عکس می گرفتند"
یکی دیگه گفت:" فکر کنم داری مثل همیشه مسخره بازی در می آری آخه مگه همچین چیزی می شه می دونی چه کارخطرناکیه برای یه هلیکوپتر"
گفتم:" آره می دونم تازه به نظر می رسید یه مقدار میله کج شده که من پامو گذاشتم آن طرف دیواره و با دستم یه خورده میله را صاف کردم . همین دو روز پیش خلبان ایمیلی برام فرستاد که دستت درد نکنه از وقتی صافش کردی دیگه راحت تر می آم پایین!
اینو که گفتم صدای خنده ها بلند شد ولی هنوز مونده بودن که چقدرش راسته و چقدرش ......
دیروز یه نگاهی به دستم انداختم و به خودم گفتم دست مریزاد!

نامه‌‌‌هایی از مسقط - بچه‌های فاین!

انگلیسی را مثل بلبل حرف می‌زنه ماشالله، وقتی بهش می‌گی حالت چطوره عزیزم؟ می‌گه: فاین!!
-آقا راحتش بذار خب بچه دوست داره انگلیسی حرف بزنه، پدر و مادرش از وقتی کوچولو بوده آوردنش خارج، همه دوستاشم اروپایی هستند با هندی و عرب نمی‌جوشه فقط اروپایی!
-اینجا که پر از هندی‌ها و عرب‌هاست، تازه به ایران هم که خیلی نزدیکه!
-آره ولی می‌گه اونها....
-آقا زبان فارسی به چه درد می‌خوره، ول کن این حافظ و سعدی و فردوسی و .... بچسب به مد روز، علم زمانه،..آخه تا کی: گفتم غم تو دارم، گفتا...
-تازه بزرگ بشه فارسی هم یاد می‌گیره، بذار الان انگلیسی را روان بشه بعدا هم دیر نیست.
-همین که یه مقدار بتونه فارسی حرف بزنه کافیه!
-من که اصلا برام مهم نیست بچه‌ام نتونه فارسی را بخونه!
-ولی من اگر پسرم نتونه فارسی بنویسه و بخونه خودم را از برج‌العرب پرت می‌کنم پایین!
-اما من براش معلم خصوصی فارسی گرفتم تابستونا.
-می‌ره مدرسه اروپایی اما دوست‌هاش فقط هندی و پاکستانی هستند!
-دیگه چطوری عزیزم؟
-فاینم!