۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه

از میز پینگ پنگ تا حیاط عباس آقا! (قسمت سوم) - یک فکر اساسی!

اجرای نمایش "نامزد ویولت" به کارگردانی "فرزین پورمحبی" علاوه بر جذب فراوان مخاطب، چهره های جدیدی را نیز به تئاتر دانشجویی شیراز در سال ۱۳۶۹ معرفی کرد كه از مهمترین آنها می توان به "طوفان مهردادیان"، "حسین کرمی"، "الهام فروزنده" و"شاهرخ رحمانی" اشاره کرد. فرزین كه دانشجوی رشته ی زمین شناسی بود گروه تئاتری را به نام "پاد" تشکیل داد كه سعی داشت با سنت شکنی در روش های معمول، کارهای نو ارایه دهد این گروه عمده ی تاکید و هدف را بر پر مخاطب بودن کارهایشان قرار دادند و به اين منظور بهترین بستر را در اجرای کار های طنز می دانستند البته موفقیت نمایش "نامزد ویولت" در اجرای عمومی نقطه ی اوج کارهایشان بود. مفهوم "پاد" بعد ها فقط به تئاتر محدود نماند و تبدیل به یک ديدگاه و روش فکری برای این گروه تئاتر دانشجویی شد؛ آنها بر ضد هر چیزی كه به نظرشان مبتذل و بی ارزش می نمود مطلب می نوشتند یا نمایش به روی صحنه می بردند حتی ارزش فیلم، کتاب یا هر اتفاق و پدیده اجتماعی، فرهنگی و ...با معیارهای "پاد" سنجیده می شد و اگر با فرمولهای"پاد" نمی ساخت محکوم به اعمال ضدیت می شد و صد البته فعالیت های گروه ما كه دیگر به طور کامل از هم متمایز شده بودیم هم مورد نقد های "پاد مابانه" قرار می گرفت.
برنامه ی شب های هنر دانشجویی در بهار سال ۱۳۷۰ نیز همچنان در جهاد دانشگاهی برقرار بود و اجرای قطعات نمایشی مهمترین قسمت آن را تشکیل می داد. "محمد مقصودی"، " محمد برفر" و"ایرج ذوقی" نیز به نویسندگان اين نمایش های کوتاه افزوده شده بودند. "اصغر مرادی" را به خاطر حضور پرشمارش در اجراى اين نمايش ها به طنز به عنوان ستاره ی بازیگری قطعات نمایشی مى شناختيم و" طوفان مهردادیان" هم نامش روز به روز به عنوان يك بازیگر خلاق بيشتر مطرح مي شد. در زمینه ی کارگردانی هم "حمید کاظم زاده" با نوشتن و اجرای متن هایی با تاکید بر تاریخ کهن و آداب و رسوم ایرانی در قالب طنز به کارهایش شکل متمایزی داده بود.
با فرا رسيدن پائیز سال ۱۳۷۰ و شروع ترم جدید تحصیلی جشنواره ی دوم قطعات نمایشی هم كار خود را آغاز كرد و این بار "محمود ناظری" نمایشنامه ی "جزیره آرام است" را نوشت تا من آن را کارگردانی کنم؛ نمایشی با سه شخصیت كه داستان زن و مردی را روایت می کرد كه سعی داشتند تا همه چیز را آرام و تحت کنترل خود نشان دهند و نمی خواستند باور کنند كه در بیرون از خانه ی امن آنها اتفاقاتی در جریان است، حوادثی كه گاه با صدای مهیب گلوله ها و هیاهوی درگیری ها ترس و وحشتی در دلشان می انداخت اما آنها هنوز دوست داشتند همه چیز را آرام و امن نشان دهند اما ورود ناگهانی جوانی كه انگار از دل حوادث بیرون فرار کرده و به طور اتفاقی به خانه ی این زن و مرد پناه آورده بود آرامش آنها را به هم می ریزد زن كه در باور این آرامش ساختگی همراهی زيادی با مرد نشان نمی داد به تدريج مجذوب حرف های تازه و هیجان انگیز میهمان نا خوانده می شود كه حس بد بینی را در مرد دامن می زند و در انتهای نمایش امواج اتفاقات بیرون از خانه به آنها هم رسيده و جزیره ی آرام شان را در هم می کوبد.
نمایشنامه از بار اجتماعی و روانشناختی خوبی برخوردار بود تمرین کار شروع شد و من به همراه "حميد کاظم زاده" و "افسون افشار" در این کار بازی می کردیم. اجرای موفق این نمایش در جشنواره ی دوم قطعات نمایشی در جهاد دانشگاهی شيراز جوایز بهترین کارگردانی، بازیگری مرد، بازیگری زن و نمایشنامه را از آن ما کرد.
از دیگر چهره های فعال در این جشنواره و همچنین جشنواره ی اول قطعات نمایشی "فریبرز مولازاده" بود كه همواره کارهایی با ویژگیهای خاص خودش را به صحنه می برد. "فریبرز مولازاده" سبک کار متفاوتی داشت او عاشق فیلم سازی بود و چندین فیلم کوتاه هم در آن دوران ساخت کارهای او به نحو بارزی تامل برانگیز بودند به طوری که گاه نمایش های او شکل پازل به خود می گرفتند و حالت معما گونه ی آنها تا لحظه ی آخر حفظ می شد؛ "گذشته در پیش" و "فرناندو، فرناندو كه می شناختم" از جمله ی این کارها بودند. "فریبرز مولازاده" نیز گروه دانشجویی ديگرى با نگاه ویژه ی خودش در اجرا و متن تشكيل داده بود كه به رقابت با بقیه ی گروه های تئاتر دانشگاه شیراز می پرداختند.
نمایشنامه ی "جزیره آرام است" به جشنواره ی هفتم تئاتر دانشجویی کشور كه در بهار سال ۱۳۷۱ در تهران برگزار می شد فرستاده شد؛ متن نمایشنامه توسط داوران پذيرفته شد تا "سعید کشن فلاح" و "تاجبخش فناییان" به عنوان داوران بازبینی و انتخاب کارهای راه یافته به جشنواره به شیراز آمده و کار را ببینند. ما تقریبا مطمئن بودیم كه کارمان انتخاب خواهد شد كه شد! حالا گروه ما با یک کار به مراتب بهتر‎، قوی تر و شسته رفته تر از کار قبلی كه به مشهد برده بودیم در جشنواره شرکت می کرد. دانشگاه شیراز در آن سال کار دیگری را هم توانسته بود راهی جشنواره ی هفتم تئاتر دانشجویی کشور کند كه نوشته ی "ايرج شهريوری" و کارگردانی "اسد زارع" بود از چهره های شاخص بازیگری این کار اخیر می توان به "پریسا مقتدی" و "فریده مسافر" اشاره کرد.
"اسد زارع" چهرهٔ دانشگاهی، تحصیل کرده و پر از دانشی است كه حضورش در تئاتر دانشجویی شیراز تاثير چشمگیری در افزايش سطح كيفي کارها داشت او با در دست داشتن مدرک کارشناسی ارشد هنرهای نمایشی در سال ۱۳۷۰ به استخدام جهاد دانشگاهی در آمد تا به کارهای این جوانان پر شور و عاشق تئاتر سمت و سویی درست ببخشد و به حق این کار را هم به خوبی انجام داد. او با بینش دقیق خود قدرت بی نظیری در تحلیل کارهای ما داشت و در تشخیص سره از ناسره و درست از غلط در اجرای نمایش ها فوق العاده بود. "اسد زارع" نظر حرفه ای خود را در مورد هر اجرایی فقط با توجه به اصول شناخته شده ی تئاتر ابراز می کرد و به همین دلیل آراء و نظراتش همواره به عنوان حرف آخر پذیرفته می شد.
"جزیره آرام است" در جشنواره هفتم در سالن فردوسی دانشگاه تهران به روی صحنه رفت و با استقبال خوب منتقدین جشنواره كه نقد ها و گزارش هایشان در بولتن روزانه به چاپ می رسیدند مواجه شد. "سعید کشن فلاح" از داوران و استادان تئاتر در مصاحبه ای با بولتن جشنواره، فعالیت های فرهنگی در دانشگاه شیراز را ستود و نظر خوانندگان را به تئاتر در دانشگاهی كه در آن زمان حتی یک رشته ی هنری هم نداشت جلب کرد.
روز اختتامیه ی جشنواره فرا رسید، در روز های برگزاری جشنواره ما شاهد کارهای محکم، قوی و نو آورانه ی دانشجویان رشته ی تئاتر دانشگاه هاي كشور به ویژه دانشگاه تهران بودیم كه ميزباني جشنواره را هم به عهده داشتند. جشنواره ی هفتم تئاتر دانشجویی کشور از قوی ترین جشنواره هایی بود كه من به خاطر دارم؛ "علیرضا نادری"، "علی اسیوند" و دیگرانى كه امروز نام های بزرگی در تئاتر ایران هستند و در آن زمان ما شاید برای اولین بار اسم آنها را می شنیدیم در اين جشنواره حضور داشتند. مراسم اهدای جوایز شروع شد و برندگان با تشویق پر شور حاضرین یکی پس از دیگری به روی صحنه رفته جایزه اشان را می گرفتند و سر مست از صحنه پایین می آمدند و هنوز نامی از "جزیره آرام است" برده نشده بود و البته ما خود می دانستیم كه کار ما گرچه خوب و قابل تامل از آب در آمده بود ولی هرگز به قوت مثلا نمایش "عطا سردار مغلوب" علیرضا نادری نمی رسید. اما مجری كه نام برندگان را در رشته های مختلف (بازیگری، کارگردانی و...) اعلام می کرد خبر از اضافه شدن جایزه ی جدیدی به مجموعه ی جوایز داد و آن عنوان "بهترین کار دانشجویان غیر هنری" بود و من لحظه ای احساس کردم قفسه ی سینه ام را یارای محبوس کردن قلبم نیست و خوانده شدن نام دانشگاه شیراز و نمایش "جزیره...." کافی بود تا فاصله ی صندلی كه در کنار "محمود" و "حمید" نشسته بودم تا صحنه را پرواز کنان طی کنم و جایزه را بگیرم.
حالا ما توانسته بودیم صدایمان را از شیراز به همه ی اهالی تئاتر دانشجویی کشور برسانیم و به آنها بگوییم كه خبر هایی هست در این شهر شعر و خیال. "حمید کاظم زاده" و "افسون افشار" با بازی های مسلط و روان خود بعد از اين جشنواره به سرعت به عنوان پدیده های بازیگری در دانشگاه شیراز شناخته شدند. "حمید کاظم زاده" خیلی دقیق نقش را از آب در می آورد و برای لحظه به لحظه ی آن فکر و طرح داشت او با سبک ویژه ی بازیگری كه داشت نقش هایش را ظریف و با دقت اجرا مى كرد اجتناب از حرکتهای بیش از اندازه اغراق شده به بازی او شخصیت متمایزی داده بود. "افسون افشار" نیز بسیار بر روی نقش هایش کار می کرد و از هیچ تلاشی برای ارایه آنها به بهترین شکل ممکن دریغ نداشت او به تدريج خود را به عنوان بازیگر زن بی رقیب در دانشگاه شیراز مطرح می کرد.
عنوان بهترین کار در میان کارهای نمایشی از دانشگاه های غیر هنری ايران كه در جشنواره ی هفتم تئاتر دانشجویی کشور به دست آوردیم هنوز ما را كه تشنه ی موفقیت های بزرگ بودیم راضی نمی کرد چون ما در پی بهترین بودن به معنی مطلق بودیم اما وقتی به شیراز برگشتیم انگار روی ابرها راه می رفتیم و به خود می بالیدیم.
این برتری طلبی اما در دانشکده ی مهندسی دانشگاه شیراز معنی و مفهومی برای من نداشت و همه ی تلاشم این بود كه فقط این مدرک لامصب را بگیرم و به بقیه بگویم كه خانم ها آقایان نگران تحصیلات من نباشید من یک مهندس هستم! لطفا فقط در مورد کارهای تئاتر من نظر بدهید.
من در حالی كه در دانشکده دانشجوی سر به زیر وبیچاره ای می نمودم در سالن تئاتر اما می خروشیدم، می غریدم و فریادها بر سر بازیگران و دست اندرکاران بینوای کارهایم می زدم تا هیچ چیز کم نباشد و کار به نهایت قوت برسد.
در دانشکده تقریبا همه مرا می شناختند و البته امیدی هم به پایان تحصیلاتم نداشتند به تدریج همکلاسی هایم فارغ التحصیل می شدند و به سربازی می رفتند اما من هنوز در خیالم نقشه ی کار بعدی را می کشیدم. در دانشکده احساس می کردم همه چیز چقدر سخت است و خوش به حال بچه هایی كه تند تند واحدهایشان را می گذرانند و می روند دنبال زندگی، ازدواج، کار، بچه دار شدن و ... به آدمى با دو زندگى کاملا متفاوت تبديل شده بودم؛ صبح ها سر کلاس و امتحان احساس می کردم این مطالب خیلی گنده تر از آن هستند كه در مغز من فرو روند و من قادر به فهم آنها باشم و عصر ها روی صحنه هنگام تمرین یک نمایش فکر می کردم كه تاریخ تئاتر آدمی به باهوشی من کمتر به خود دیده! خودم هم داشتم گیج می شدم كه من بالاخره باهوشم یا به طور کلی بی هوش؟ نه هنوز توانسته بودم مهندس بشوم و نه آدم مهمی در تئاتر. پدر نظامی ام هم طی یک ابلاغ کتبی اعلام کرد كه حمایت مالی اش فقط برای دوره ی تحصیلی چهار ساله ادامه خواهد یافت كه تقریبا رو به اتمام هم بود پس باید یک فکر اساسی می کردم یک فکر اساسی، ادامه دارد...

۱۶ نظر:

ناشناس گفت...

ناصر درود بر تو...مطلبت رو گذاشتم تو وبلاگ با مقدمه ای کوچیک..منظورت از کار علیرضا نادری درواقع عطا سردار مغلوب هست...از دیگر نامهای اون جشنواره اضافه کن:شارمین میمندی نژاد-سعید ذهنی-نغمه ثمینی-نصراله قادری-مهدی میامی-..جشنواره ی غوغایی بود....پرومته در زنجیر-کولی-یادته؟آه سوسک عزیزو....می گم..قلمت شیواس و جذاب می نویسی و درعین حال خوب فضارو بازسازی کردی...درود-محمود

Hassan گفت...

سلام

ناصر جان دستت درد نکنه. خیلی عالی بود. راستی اگر از حمید کاظم زاده الان خبری داری بگو. خیلی دوست دارم بدونم الان کجاست؟
ممنون

Bahar گفت...

نفسم بند می آد تانوشتت رو تموم می کنم. خیلی عالی بود. دستت درد نکنه.

بهزاد گفت...

هر چه پيشتر مي‌روي، بيشتر لزوم پرداختن به زمينه‌ها (يا همان حواشي) را احساس مي‌كنم. نمي‌شود از پاد ياد كرد و از زمينه زن‌ستيزانه آن(!) در مقابل زمينه زن‌پرستانه(!) گروه مقابل حرفي به ميان نياورد. تاريخ ما همواره از همين ناحيه آسيب ديده است. يعني افراد در نوشتن تاريخ بنا به هر دليل و علتي، ملاحظات و مصالح را بر طرح وقايع اولي دانسته‌اند... ناصرجان، تو دلير بنويس!

ناشناس گفت...

ناصر جان هر چی میگذره قلمت روون تر میشه، حیف كه ما ایرانیهای مقیم مسقط سهمی از ساختن اون خاطرات شیرین گذاشته ات را نداریم.یاد بردن از این همه اسم و ارتباطشون با تاتر دانشجویی نشون میده چقدر در بین همه بودی. دانشگاه برای خیلی از ما چیزی جز خاطره درس، واحد ، ترم،جزوه، امتحان، نمره، مدرک، تعقیب و گریزهای حراست و دوستانی كه هر کدومشون در گوشه ای از دنیا و یا ایران خودمون الان به شکلی دچار روزمرگی شدن باقی نگذاشت. الان كه فکرش رو میکنم میبینم از بین ما نسل سوختگان تو سر بلند تر بیرون اومدی چون تونستی در اون فضای مه آلود پس از جنگ، نمایش معنی دار "جزیره آرام است" رو در سالن فردوسی دانشگاه تهران با سربلندی به روی صحنه ببری و با این کار، قابلیت های خودت و تیمت رو بهتر به همه ثابت کنی.
راست مواظب باش خیلی شیفته نوشتن نشی، میترسم این blogspot آخرش بلیط برگشت به وطن رو برات صادر کنه و ما رو تنها تر کنه !

محمد رضا گفت...

اون ناشناس من بودم،! الان دیگه شناسونده شدم !

maryam heydari گفت...

pas belakhare jayezaro geraftid,heyf ba oon hame movafaghiyat betore jedi edame nadadi

ستاره گفت...

ناصر جان مطالبي كه نوشتي خيلي شيرين و هيجان انگيز بود و لذت بردم ياد اون موقع ها افتادم كه مينشستي و نمايشنامه مينوشتي و مامان اينا چقدر نگران ميشدند! طوري كه اون اواخر كلمه تئاتر توي خونه تبديل شده بود به يه كلمه اسمشو نبر !منتظر بقيه مطالب هستم اميدوارم در قسمت بعد از شر اين مدرك دانشگاهي خلاص شده باشي !

ناشناس گفت...

salam be behtarin kargardani ke dar tmame omram didam,salam be nassre mardani ke hamishe por az tazadhaye faravan bud,ke hamin tazadha oo ra nasser mikard.khaterate an doorane tallaie o por pouyesh ra ba hich chiz avaz nemikonam.che khosh ke hich jaye afsoosi baghi nagozashtim va har anche ke dar tavaneman bud anjam dadim,behtar az in nemishod.nafasat garm,montazeram ke baz bekhanam.

ناشناس گفت...

slam naser ghalame shivaie dari va khili sar sakhti baraye movafaghiat bayad hamin jor ham bood adame bedeh ba talashi ke dari hamisheh piroz khahi bood.

Amir Attarchi گفت...

Afarin Nasser jaan, kheyli khoob dari tarikhche kari khodeto tozih midi, dar zemn bayad begam vaghean ghalam kheyli ghavi dari, age engineer ya teater baz ham naboodi, yek nevisande khoob mishodi. T hala be fekre dastan nevisi nayoftadi?!

ناشناس گفت...

dorood.be layehaye daroonitare khodat ham bepardaz.begoo ke angizeye in hame kare sakht khedmat be tarikhe teatr bude ya...anche ke ta konoon nagofteie...dar teatr che mididi o che khalaie ra dar to por mikarde...angize...az angizeat begoo...shak daram tashvighe tamashachian ya komak be behboode vaziate teatre keshvar angizeat baraye in talashe mostamar bude...nasser ANGIZE...CHE BUD..?

Niloufar گفت...

ناصر آقا، با این داستان زندگیتون ما رو یجوری بردین توی قصّه ها، حال و هوای دانشگاه و اول جوونی و ایرون و شور و شوق و نشاط و، ... و خلاصه یه عالم دیگه که مدتهاست ازش فاصله گرفتیم. بهتون تبریک میگم که اون جایزه رو گرفتین. ارزش یک همچنین چیزی، همیشه تو یاد آدم میمونه. موفق باشین. در ضمن برامون از "زن ستیزی و زن پرستی‌"هم بنویسین.

behrouz mahmoudi گفت...

ناصرجان درود
بسیار جذاب ، شیوا و ساده می نگاری .
فکر می کنم اگر در متن ها بیشتر از کلمات فارسی استفاده کنی بهتر باشد . مانند (( بخش سوم )) به جای ((قسمت سوم )) .
ایرانی سربلند و پیروز باشی .

Kambiz Minaei گفت...

اجرای جزیره آرام است در آن شب نسبتاً سرد پاییزی در جشنواره قطعات نمایشی از یادم نمی رود. گروه خیلی جدی بود. آن کار تحسین برانگیز نتیجه یک جدیت و انگیزه بسیار بالا و دانش متوسط تاتری بود. من و چند تا دیگه از دوستام، اون روزها که ناصر و گروهش برای این نمایش تمرین می کردن تازه وارد جهاد دانشگاهی شده بودیم، از کنار ناصر هم می ترسیدیم رد بشیم!! البته این جدیت ناصر و افرادی که باهاش کار می کردن بعدها هم ادامه داشت الا زینی سوق که فکر کنم هیچوقت نتونست جدی بشه!!

ناشناس گفت...

خيلي وقت بود دنبالت ميگشتم .جواد